معنی کرایه سنج

حل جدول

کرایه سنج

تاکسی متر


کرایه

اجاره

مزد حمل بار

لغت نامه دهخدا

کرایه

کرایه. [ک َ ی َ / ی ِ] (اِ) مرغی است سیاه رنگ و بطی ءالسیر یعنی سست پرواز. (برهان) (از ناظم الاطباء). کرانه نیز گویند. (از ناظم الاطباء). اَخَیل. (زمخشری). رجوع به کرانه شود.

کرایه. [ک ِ ی َ / ی ِ] (از ع، اِ) مأخوذ از کراء تازی. (از فرهنگ فارسی معین).اجرت بار کردن اسب و شتر و غیره و اجرت نشستن در خانه و دکان مردم باشد. (از برهان) (آنندراج). پول و اجرتی که در ازای بارکشی ستور و نشستن در خانه و دکان و جز آن می دهند. مال الاجاره. مزد. اجرت. (ناظم الاطباء). || به مزد دادن چیزی چون خانه و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرا، کرای و کراء شود.
- کرایه ٔ خانه، وجهی که در ازای اقامت در خانه ای به صاحب خانه دهند. اجاره بها. (فرهنگ فارسی معین).
|| بعضی به معنی برابری و سزاواری نیز نوشته اند و این لفظ عربی است که فارسیان از جنس کلام خود می دانند. (آنندراج) (غیاث اللغات).


سنج

سنج. [س ِ ن َ] (اِ) نمک. (الفاظ الادویه).

سنج. [س َ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است. (آنندراج) (غیاث) (جهانگیری). || (نف) مخفف سنجنده. که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت فاعلی مرکب مرخم سازد.
- آب سنج، اندازه گیرنده ٔ آب.
- || دستگاه سنجش آب.
- الکل سنج، دستگاه سنجش درجه ٔ الکل.
- بادسنج، دستگاهی که وزش باد و شدت و جهت آنرا تعیین کند.
- || مجازاً، آنکه کار بیهوده کند:
که چند از مقالات آن بادسنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج.
سعدی.
- بارسنج، دستگاه تعیین وزن.
- || دستگاه تشخیص یا تعیین مقدار فلز غیرقیمتی یک آلیاژ.
- برق سنج، دستگاه اندازه گیری برق.
- بنیادسنج، غوررس. دقیق النظر. که بعمق امور بنگرد:
چه زیرک شد آن مرد بنیادسنج
که ویرانه را ساخت باروی گنج.
نظامی.
- پولادسنج، جنگی. دلاور. شجاع. اسلحه دار. (انجمن آرا):
ترازوی پولادسنجان بمیل
ز کفه بکفه همی راند سیل.
نظامی.
- || که با پولاد برابر نهاده شود درسختی:
گرازنده شد تیغ بی هیچ رنج
دو نیمه شد آن کوه پولادسنج.
نظامی.
- پیرایه سنج، که پیرایه سنجد. که زیور و زیب سنجد:
بپائین آن مهد پیرایه سنج
فرستاد چندین شتر بار گنج.
نظامی.
جوانمردی باغ پیرایه سنج
شود مفلس از کیمیاهای گنج.
نظامی.
- || کشنده و وزن کننده زینت و زیور:
جهاندار کآن دید بگشاد گنج
بخروارها گشت پیرایه سنج.
نظامی.
- تب سنج، آنکه تب اندازه کند. آلت یا وسیله ٔ اندازه گیری تب.
- توفیرسنج، اضافه و افزونی را سنجیدن:
دو مار از برای تو توفیرسنج
یکی مار مهره یکی مار گنج.
نظامی.
- خردسنج، آزماینده ٔ خرد. سنجنده ٔ عقل.
- دینارسنج، آزماینده ٔ زر مسکوک. ممیز عیار و بار زر مسکوک:
شنید از دبیران دینارسنج
که زر زر کشد در جهان گنج گنج.
نظامی.
- || کشنده و وزن کننده ٔ دینار.
- درم سنج، آزماینده ٔ سیم مسکوک. آنکه میزان عیار و بار سیم مسکوک تعیین کند.
- راه سنج، اندازه گیرنده ٔ راه.عارف وضع راه:
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج.
نظامی.
چو آمد فرستاده ٔ راه سنج
به دارا سپرد آن گرانمایه گنج.
نظامی.
- زرسنج، کشنده ٔ زر. وزن کننده ٔ زر.
- سخن سنج، نقاد:
سخن سنجی آمد ترازو بدست
درست زراندود را می شکست.
نظامی.
نکو سیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس.
سعدی.
کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج و حسیب.
ناصرخسرو.
- سیم سنج، درم سنج که مسکوک سیم کشد و اندازه گیرد که عیار و بار آن را مشخص سازد:
به کم مدتی شد چنان سیم سنج
که شد خواجه ٔ کاروانهای گنج.
نظامی.
- شغل سنج، کارسنج. آنکه در مدارج و کیفیت مشاغل بدیده ٔ دقت نگرد:
بدستوری او شوی شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ گنج.
نظامی.
- فشارسنج، آلت و دستگاه اندازه گیری فشار.
- قافیه سنج، که در قافیه ٔ شعر و انتخاب آن تأمل و اندیشه کند.
- قوت سنج، نیروسنج.
- کارسنج، شغل سنج:
سخن راند با کارسنجی چنان.
نظامی.
- کوه سنج، اندازه گیرنده ٔ کوه. کشنده ٔ کوه.
- کینه سنج، آزماینده ٔ دشمنی و عدوات. کینه خواه. کینه کش:
بجای فرستادن نزل و گنج
چرا با هزبران شدی کینه سنج.
نظامی.
- گاه سنج، اندازه گیرنده ٔ زمان. سنجنده ٔ وقت.
- گران سنج، گران بها. پربها.
- گرماسنج، میزان الحراره. دستگاه اندازه گیری گرما.
- گنجینه سنج، اندازه گیرنده ٔ گنجینه و نقود.
- گهرسنج، کشنده و وزن کننده ٔ گوهر. جواهرسنج:
ترازوی خود را گهرسنج یافت.
نظامی.
- مال سنج، سنجنده و اندازه گیرنده ٔ کالا و متاع.
- مشک سنج، کشنده ٔ مشک. اندازه گیرنده ٔ مشک.
- نغمه سنج، نغمه شناس.
- نکته سنج، ظریف. باریک گو. سخته گو.
- هواسنج، دستگاه اندازه گیری هوا.
- هوش سنج، دستگاه اندازه گیری هوش و فراست.

سنج. [] (اِ) سنگی سخت سیاه است و براق و زودشکن در هند باشد. (نزهه القلوب).

سنج.[س ِ] (اِخ) نام دو قریه است در مروشاهجان و یکی از آن دو را سنج عباد خوانند. (معجم البلدان). قریه ای است به مرو و از آنجاست حسین بن شعیب بن محمد سنجی.

سنج. [س ُ] (اِ) کفل و سرین مردم و حیوانات. (برهان). سرین مردم. (فرهنگ رشیدی) (ادات الفضلاء).

فرهنگ معین

کرایه

(کِ یِ) (اِ.) گرفته شده از «کراء» عربی. مزد، اجرت.

فرهنگ عمید

کرایه

مزد، اجرت،
پولی که مستاجر بابت اجارۀ خانه، مغازه، یا دواب بدهد، کرا،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کرایه

اجاره‌بها، اجاره، حق‌العمل، مزد، منفعت

فارسی به عربی

کرایه

اجره، ایجار، تاجیر، شحن

فرهنگ فارسی هوشیار

کرایه

اجرت بار کردن، مال الاجاره، اجرت، مزد

معادل ابجد

کرایه سنج

349

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری